کتاب فوايد الطفيه- حکیم لطیف قزوینی
کتاب فوايد الطفيه (۹)
از انجا که دانلود کتابها از اینترنت اغلب با مشکل همراه است، جهت استفاده آسان و همگانی،تعدادی از کتابها با فرمت word برای استفاده دوستان در وبلاگ قرار داده شده است. لازم به ذکر است به دلیل محدودیت در حجم وبلاگ، کتب بصورت فصلهای جداگانه در دسترس می باشد.
فی تدبیر الکبد
سوء مزاج کبد به چندین جهت واقع میشود. سزاوار است اشخاص صحیحالمزاج را که اگر احساس کنند مرضی در کبد از علامات و یا آنکه طبیب -که حافظ صحّت مزاج است- تشخیص فرماید که سوء مزاجی بالفعل کاین در کبد است، به تدابیر ادویه و اغذیه رفع علّت نماید.
طبیب باید اوّلاً و بالذّات تشخیص دهد که کدام یک از اخلاط سبب شده که حالت اصلیّة کبد را مختلف ساخته.
از آنجایی که امراض کبد لازم دارد فساد لون را، پس:
هرگاه لون مایل به صُفرَت بود سوء مزاج از حرارت و یبوست باشد؛ و هرگاه حرارت غالب بر یبوست بود با صُفرَت، سواد بود. هرگاه یبوست بر حرارت غالب بود، صفرت مایل به خُضرَت است.
و هرگاه سوء مزاج از حرارت و رطوبت است رنگ با حمرت و تهبّج است.
و اگر از برودت و یبوست باشد به سیاهی گراید.
و اگر از برودت و رطوبت باشد رنگ به سفیدی زند؛ پس اگر رطوبت غالب است مایل به صفرت است، و اگر برودت، مایل به خُضرَت است.
و دیگر از علامات که توان تشخیص سوء مزاج نمود، آن است که صاحب سوء مزاج بارد کبد را، بَراز شبیه به غُسالۀ لحم است و صاحب سوء مزاج حارّ را بَرازِ اوّل شبیه به دمِ مائی، پس غلیظ و سیاه بود.
امّا سوء مزاج بارد را در ابتدا شهوتِ [طعام] هست و بعد از چندی ساقط میشود، و سوء مزاجِ حارّ را عدم شهوتِ [طعام]، و شدّت عطش، و قی لازمه است.
علامت دیگر: هرگاه سوء مزاج کبد از حرارت است بَراز محترق دفع شود، و اگر از برودت است، غیر نضیِج، و اگر از یبوست است، غلیظ و خشک [دفع شود]، و اگر از رطوبت است مائی و با عدم هضم و نُضج است.
و فرق میان سُدّه و ورم کبد بدان است که در سدّه وَجَعی نیست و در ورم وجع است، ولی در سُدّی ثقل بیشتر است.
امّا حُمرَت، و سواد زبان، و قلّت شهوت، و کثرت عطش، و تب لازم، و قی صفراوی از لوازم ورم حارِّ کبد است.
نکته: هرگاه ورم در مقعّر کبد بود، استادان اسهال را ممدوح دانستهاند، و اگر در محدّب است، ادرار را؛ زیرا که هر مادّه خلطی بالطبع از اَعلی میل به اَسفَل دارد و خلأ نیز محال است، پس از آنکه دفع اخلاط یا به اسهال و یا به ادرار شود، لا بُدّاً تا مادّۀ سانحه، بالنّسبه روی به نقصان گذارد.
و امتیاز میانِ ورم مقعّر و محدّب [کبد] بدان توان داد که در ورم مقعّر، ثقلِ شراسیف و سرفۀ ملایم، و حُمرَت زبان، و بطلان شهوت، و قی، و غشی، و کثرت عطش باشد؛ و در [ورم] محدّب اگر این علامات یافت شود شدید نبود.
امتیاز میان ذاتالکبد و ذاتالجنب بدان است که علیل را امر فرمایند به تنفّس عظیم بهقدرِ امکان، پس اگر ثقلی معلّق در تحت اضلاع و شراسیف خود یافت، بیشکّ علّت در کبد است، والاّ ذاتالجنب است.
تبصره: قیام کبدی یا غسالی است یعنی مخلوط به دم مائی، این از ضعف جگر است و سببِ ضعف جگر نیز بهعلّت سوء مزاج میشود و سدّه و ورم، و این معنی از کثرت برودت و رطوبت است؛ و یا خون صرف است، او را ذوسنطاریای کبدی نامند.
و ذوسنطاریا از دو جهت واقع میشود: یا به سبب تفرّق اتصال، و یا به سبب امتلای خون بواسیر و طمث و یا قیح است.
و قیح نیز از انفجار دبیله است؛ و انفجار لازم دارد ورم را؛ و ورم را ملزوم است قشعریره و نفض.
نکته: خونی که دفع شود از طبیعت هرگاه از امتلاء و قوّۀ بدن است، بیوجع دفع شود.
و فرق در میانۀ خون کبد و سایر آن است که از کبد در اوّل مرتبه مثل ماءاللّحم دفع شود و بعد اگر علّت زیاد بود دفع شود خلط غلیظ شبیه به دُردیِ شراب بیخراطه؛ و خون کبدی بهادوار دفع شود، به این معنی که یکدفعه تا چند یوم و چند ساعت که بهاتّصال دفع شود، فتور پذیرد بهحدّی که قطعِ صِرف شود و بعد از آن ثانیاً به چند یوم پدید آید متعفّن و اردء از اوّل.
فرق میانۀ خون کبد و امعاء بدان توان نمود که خونِ امعاء به یکدفعه اخراج نشود، کمکم دفع شود و فتور پذیرد؛ ولی خون کبدی دفعتاً و بسیار دفع شود.
در علل و اعراض وارد است که جمیع انواع استفراغِ دم به چهار نوع مختلف بود:
یکی آنکه استفراغ شود به ادوار معلومه و آن در کسی است که قطع شده باشد عضوی از اعضاء و یا ترک شده باشد ریاضت معتادی؛
دویّم آنکه استفراغ شود خونی شبیه به غُساله؛
و سیّوم خونی شبیه به دُردیِ دم که عکرالدّم گویند یعنی سوداوی و سیاه. و این سه صنف از خون دفعتاًً استفراغ میشود؛
و صنف چهارم از قروح امعاء بود كه اندكاندك دفع میشود، گاهی خون محض و گاهی با قشور و اجسام غشائیه.
سفوف نافع است اسهالِ دم را: گل ارمنی، طباشیر، صمغ عربی بوداده، حبّالآس هر یك پنج مثقال، دمالاخوین، كندر هر كدام یك مثقال؛ شربتی دو مثقال با شربت حبّالآس بنوشند.
و حقیر خود استعمال آب برگ خنک[1] را با صمغ عربی سردارو كرده در كلّ اسهال دموی اعمّ از آنكه كبدی یا معدی یا مِعَوی بوده مفید یافتهام، ولی دستور اطبّاء در دوای ممدوح در عللِ كبد، ادویهای است كه اخذ شود از طیوف[2] و افاویه كه مفتّح سدد و منقّی مَسام و مدرّ بول باشد و ملیّن ورم چون مُقل، و با این اوصاف مقوّیِ جوهر كبد و غاذی نیز بُوَد مثل مویز. پس اگر در ادویة بدین اوصاف، افیون نیز باشد صلاحیّت دارد جمیع علل كبد، حارّه و بارده را، مثلِ فلونیا.
نكته: ضمادات اورام كبد سزاوار است كه قابض باشد و در محلّله اسراف نكنند، بلكه مخلوط كنند به آن ملیّنه، تا بهسرعت تحلیل ندهد و باقی صلب نشود.
ضماد نافع ورم صلب: اشق ده درم، مُقل دو درم، زعفران و مُرّ هر یك سه درم، قیروطی كه از موم و روغن حنا ترتیب داده باشند. ادویه را كوفته با روغن مذكور مرتب كرده استعمال نمایند.
امّا ضمادات كه نافع ضعف باشد، اطراف اشجار قابضه است مثل ضماد صندلین و غیره.
مصلحِ ورمِ محدّبِ كبد، ماءالشّعیر است و ادویهای كه بهاعتدال ادرار كند مثل طبیخ كرفس و آب كاسنی و تاجریزی و كاكنج. و بعد از چندی كه در ورم نضج ظاهر شود، ادویهای كه قویالادرار باشد مثل اسارون و سنبل و فُوّه و مُرّ و فُقاح اِذخِر و غافث و امثالها.
و هرگاه ورم در جانب مقعّر باشد تحریك باید كرد به ادویۀ مسهله مثل صبر و تربد و غاریقون و هلیلۀ زرد، و بعد از نضج و در وقت انحطاط به ادویۀ مسهلۀ مذكوره بهاضافۀ شحم حنظل و قنطوریون، خصوص اگر بلغمی باشد.
نكته: در استعمال اضمدۀ سدّۀ كبد باید ملاحظۀ سه چیز شود:
یكی آنكه ملیّن باشد مثل مُقل و شحوم؛
دویّم آنكه ملطّف و محلّل باشد مثل فُقاح اِذخِر و فاوانیا و فُوّه و حبّالبان؛
سیّوم آنكه مقوّی باشد مثل افسنتین و مصطكی.
پس هر ضمادی كه تركیب كرده شود باید در آن سه صنف ادویه موجود باشد، امّا باید در ادویۀ محلّله اسراف نكنند تا باقی نماند از صلابت بقیۀ متحجّرۀ ممتنعالتّحلیل، لیك باید با محلّل، دوایی مثل حبّالبان و مُقل -كه ملیّن است- همراه باشد و با آن سنبل و افسنتین نیز باشد جهت قوّت، و این تركیب ضماد نافع است صلابت كبد را و آنچه تفتیح سدد كبد میكند.
و آشامیدن قنطوریون دقیق و لسانالحَمَل و لوف و جعده و امثالها در ورمِ صلبِ كبد عجیبالنّفع است.
ریوند چینی و غاریقون مفتّح سدد و منقّیاند.
و ضماد از بابونه در تحلیل قویتر است از سایر ادویه.
و منضج قبل از مسهلات مفتّحه، از ماءالاصول و روغن بادام شیرین [دهند].
و چون سدّه بهطول انجامد و ورم حادث شود و تب هیجان پذیرد، چاره بهجز فصد باسلیق نیست و بعد از آن ادویۀ مقطّعه مثل سكنجبینِ عنصل و طبیخ ماءالاصول -كه اخذ شود از ریشة كبر و ریشۀ اِذخِر و رازیانه و كرفس- بهاضافۀ انیسون و فُوّه و روغن بادام و شیرخشت بدهد و آنچه در باب اورام صلبه مذكور است از مركّبات در علاج قریباند.
دواء سنبل نافع است ورم را: سنبل رومی سه جزو، افسنتین جزوی به عسل بسرشند و نیز حلِّ بطن نمایند به ایارج فیقرا و بسفایج و غاریقون و افسنتین و طبیخ بزور مدرّه.
سفوف مدرّ و مصلح اورام كبد: تخم خربزه و خیارین هر كدام پنج درم، تخم كاسنی و كشوث سه، تخم كرفس و ربّالسّوس و رازیانه و انسیون دو، سنبل، زعفران، افسنتین هر كدام یك، نبات ده، كوفته و بیخته؛ قدر شربت سه مثقال.
قرص وَرد، نافع جگر و معده: گلسرخ هفت، سنبل، لاك مغسول، اصلالسّوس هر کدام چهار، افسنتین، مصطكی، عصارۀ غافث، ریوند چینی هر كدام سه، با آب سرد اقراص سازند؛ و قدرِ شربت سه مثقال است.
البسایط:
قاقله دو درم بكوبند و با سكنجبین بنوشند نافع است درد بارد جگر را.
تخم ترب سفوف كردن نیز مفید است.
شرب طبیخ بابونه بهترین دوایی است در وجع كبد ورمی و همچنین ضمادش.
شیرۀ تخم خربزه با سنبل و مصطكی نوشیدن در ورم گرم و علل كبد مفید است.
افسنتین را نرم بسایند و با موم مذاب در روغن با حنا بیامیزند و ضماد سازند بر جگر.
سُقی یك مثقال ریوند هر دو روز یك مرتبه با آب گرم اگر تب باشد، و با شراب اگر تب نباشد حسنالاثر است صلابت و سدّه و ورم كبد را.
سُقی ربّالسّوس نافع صلابت كبد است به ادرار و اطلاق.
عنبالثعلب محلّل اورام باطنی است؛ شربتی چهار مثقال با شكر. و اگر با آب كاسنی و كشوث و كرفس ممزوج كنند، در این باب عجیبالنّفع است.
درونج مقوّی كبد است و اصلاح آن از جهت محرور با آب و سركه خوب است.
شاهتره شافی است جگر را.
شقاقل مقوّی كبد است.
قرص كهربا خون شكم باز دارد: كهربا، بُسَّد، مروارید، تخم خرفه هر یك سه مثقال؛ شاخ بز کوهی سوخته، پوست تخممرغ سوخته، صمغ عربی هر یك سه درم، گشنیز خشك بریانكرده، خشخاش سفید و سیاه هر یك شش درم، وَدَع سوخته، بذرالبنج هر یك دو، با لعاب بنکو اقراص سازد؛ قدر شربت تا یك مثقال با ربّ به.
و شربت سیب و شیرۀ خرفه با طباشیر و گل ارمنی نافع است در منع خون.
نكته: آنچه تلخ بود چون كاسنی و آنچه خوشبو بود، مادّه از عفونت باز دارد چون فُقاح اِذخِر و دارچینی؛ و آنچه جالی بود چون كشكاب، و آنچه در وی قوۀ قبض بود چون زعفران، و آنچه اشیائی كه لذیذ و شیرین بود چون مویز و مغز بادام و سایر، تمامی جگر را سودمند بود، از آن قبیل یرقان.
چون اطبّاء ملاحظه فرمودهاند كه اكثر اوقات یرقان بهاعتبار سدّهای است كه در مجاری عروقِ میانۀ كبد و مراره، و یا میانۀ كبد و سپرز، و یا از سوء مزاج حارّ واقع میشود لهذا بیان مراتبِ حدوث و وقوع آن را، علّت و معالجه در تحت امراض كبد ذكر فرموده و حقیر نیز بهمتابعتِ استادان مختصر شرحی نمود.
نكته: وقوع یرقان یا بهاعتبار بحران است [که] حادث نمیشود الاّ در تب؛ و یا بهعلّت سوء مزاجِ حارّ كبد است؛ و یا بهجهت گزیدن هوام است؛ و یا از امتلای مراره است؛ و یا از بابت سدّهای است كه در مجاری سپرز و یا امتلای او واقع میشود؛ و یا از آفات سانحۀ دیگر در كبد است مثلِ ورم صلب و سوء مزاج حارّ.[3]
چنانچه باشد یرقان با تب و ثقل در تحت شراسیف، پس در كبد ورم حارّ است؛
و اگر بیثقل و با تشنگی و خشكی زبان و بَراز باشد از سوء مزاج حارّ است؛
و اگر با تمدّد و ثقل باشد بیحرارت و تب، از سدّه است؛ و اگر با این حالت، بَراز سفید بود از انسداد مجاری مراره است و در این صورت یرقان با صفرت است و در عین [و] بدن و تمامتِ اعضاء است.
امّا یرقان اسود از قبل طحال است بهاعتبارِ عدم جذب سودا. در آن مقام، خونِ جگر سوداوی شود و به تمام بدن نفوذ كند.
ابنسرافیون[4] میگوید گاه میشود كه عارض شود یرقان اسود از سوء مزاج كبد بهاعتبار عوارضِ لازمۀ او، و فرق بدان توان نمود كه آنچه از جانب طحال است لون و بَراز در منتهای سواد است و آنچه از جانب كبد است قلیل است سواد او، و گاه میشود كه یرقان از الم كبد و طحال هر دو عارض میشود. در آن مقام معالجه به ادراك و تشخیص طبیب است و حكم به خلط غالب.
چنانچه در لون و بَراز سواد غالب است، حكم نمایند به فصد باسلیق و منضجی از ماءالاصول بهاضافۀ ادویۀ مفتّحه و مدرّه مثل اصلالسّوس و ریشۀ كاسنی و ریشۀ كبر و بیخ رازیانه و ریشۀ كشوث و تخم ترب و تخم خیارین مع سكنجبین. و اسهال آورند از هلیلهجات به طبیخ بسفایج و بیخ كبر و شاهتره و اصول اربعه و افتیمون و مویز بیدانه و انجیر زرد. و اگر قوّت در اسهال لازم بود قویتر فرمایند از ایارج فیقرا و غاریقون و نمك هندی. و هرگاه تب نباشد سقایتِ ماءالجبن مجوَّز است كه از شیر شتر باشد.
و هرگاه صفرت غالب بود دلیل است كه یرقان بهعلّت خلط صفرا است و از انسداد مجاریِ مراره و یا امتلای اوست. در این حالت باید مبادرت نمود به مبرّدات مثل ماءالشّعیر بهاضافۀ ادویۀ مفتّحه از قبیل تخم خیارین و تخم كاسنی.
اگر تب نبود علاج کنند به حموضات چون آبغوره و آب زرشك و جامه مصندل و كتان، و غذا از ماهی رضراضی، و مسهل از هلیلهجات بهاضافۀ طبیخ از بسفایج و ریشۀ كاسنی و آب كاسنی و تمر گجرات، و به راحت امر باید فرمود مریض را.
زكریا میفرماید استدلال یرقان بحرانی بعد از نضج و سكون تبهای صفراوی چون مُحرِقه و یا از ورم حارّ كبدی، است به تب و ثقل طرف راست[5]؛ و اگر سدّه است به ثقلِ بلاحُمّی است؛ و اگر از فساد مزاج حارّ كبد است -كه متولّد شود دم صفراوی- به حرقت و لهیب و عطش مشخّص میشود.
و هرگاه باشد بَراز و بول در یرقان اصفر به حال اصلیّۀ خود، علّتی نیست در كبد؛ و اگر بول و بَراز ابیض باشد علّت در مراره است؛ و اگر رنگین باشد علّت در كبد است.
89. کتابت این واژه آن را خسک یا حسک مینمایاند. با توجّه به اینکه از افعال و خواص خسک (همان حسک یا خارخسک) چنان کاربردی برنمیآمد، با جستوجو در کتب مفردات، سرانجام در تحفۀ حکیم مؤمن و مخزنالادویه آشکار شد که این واژه باید خنک باشد، نه حسک یا خسک. بر پایة کتابهای یادشده خنک اسم فارسیِ لسانالحمل (بارتنگ) است. فاش است که افعال و خواص بارتنگ با آنچه در این نسخه برای درمان اسهال دموی بیان شده، هماهنگ و سازگار است.
90. طیوف نمیتواند درست باشد و بایست آن را از خطاهای کاتب دانست. تردیدی نیست که طُیوب صحیح است. در اینجا افاویه و طیوب هر دو به معنی عطریّات و داروهای معطّر خوشبو هستند.
91. در این تقسیمبندی سوء مزاج حار کبد دو بار نام برده شده است. بیان مکرّر آن زائد است.
92. یوحناابنسرافیون (بر اساس ضبط در کتاب تاریخالحکماء قفطی) یا ابنسرابیون، پزشک اوایل دوران عبّاسی و صاحب دو کتاب کنّاش طبّی به زبان عربی است، یکی در دوازده مقاله و دیگری (کنّاش صغیر) در هفت مقاله.
93. گمان میرود اگر فعلِ است را در انتهای جمله بیاوریم، معنای جمله بهتر آشکار میشود:
استدلال یرقان بحرانی بعد از نضج و سكون تبهای صفراوی (چون مُحرِقه) و یا از ورم حارّ كبدی، به تب و ثقل طرف راست است.
منبع: کتاب فوايد الطفيه- حکیم لطیف قزوینی